بررسی تمایل به بازگشت و یا ماندن در روابط مخرب

بررسی تمایل به بازگشت و یا ماندن در روابط مخرب

 

خلاصه :

  • کنترل قهری، دلبستگی عاطفی را به ابزاری برای تسلیم و وابستگی تبدیل می‌کند و آزارگران با چرخه متناوب ترس، محبت و تحقیر، قربانی را در یک چرخه پیچیده روانی اسیر می‌کنند.
  • مانند آزمایش استنفورد، فشار روانی مداوم می‌تواند هویت و اراده فرد را تغییر دهد و قربانی را وادار کند حتی زمانی که می‌خواهد برود، بماند چون مغزش احساس نادیده گرفته شدن یا بد بودن می‌کند.
  • مغز افرادی که در این چرخه اسارت عاطفی قرار دارند، بین شدیدترین لحظات آزار (شدت ۱۰۰) و لحظات قائم به آرامش نسبی (مثلا شدت ۶۰) نوسان می‌کند و آن لحظات کاهش رنج را به عنوان آرامش و امنیت موقت درک می‌کند. این باعث ایجاد وابستگی عصبی شبیه به اعتیاد شده و خروج از رابطه را بسیار دشوار می‌کند (PsyClarity, 2025; The Swaddle, 2023).
  • بخش‌های مغزی مانند آمیگدالا (مرکز ترس)، هیپوکامپ (حافظه) و قشر پیش‌پیشانی (کنترل هیجانات و قضاوت) در این پروسه تخریب شده و شرایط ترس مزمن، سردرگمی شناختی و وابستگی عمیق ایجاد می‌شود (Pressler, 2024).
  • این چرخه موجب اخلال در سلامت روان و جسم، از جمله اضطراب، افسردگی و PTSD می‌شود و وقوع آن عمدی و ناشی از کنترل حساب‌شده آزارگران است (Van Der Kolk, 2014).
  • علاوه بر آن، ساختارهای اجتماعی و اقتصادی همچون وابستگی مالی، عدم حمایت و هنجارهای جنسیتی، تسلیم و وابستگی را نهادینه می‌کند و ترک رابطه را غیرممکن می‌سازد.
  • «عشق» در این وضعیت، نه حس آزاد و سالم، بلکه واکنشی شرطی تحت کنترل و فشار است؛ پیوندی که در آن حفظ بقا با تجربه صمیمیت اشتباه گرفته می‌شود.
  • درمان این وضعیت نیازمند مداخلات تخصصی است که حس امنیت داخلی واقعی را بازسازی و چرخه مخرب را بشکند (Bloom & Farragher, 2013).

 

در این مقاله، چرایی باقی‌ماندن احساس عشق به فردی که مرتکب آزار می‌شود، توضیح داده شده است. «کنترل قهری» رابطه عاطفی را به اطاعت و تسلیم تبدیل می‌کند. آزارگران با ایجاد چرخه‌هایی از ترس، محبت و تحقیر، پیوندهای عمیق احساسی را تغییر داده و وابستگی را تقویت می‌کنند. هنجارهای اجتماعی، ساختارهای قانونی و اقتصادی نیز به این وابستگی دامن می‌زنند و سلطه را عادی جلوه می‌دهند. پیوند آسیب‌زا پدیده‌ای تحمیلی است و حاصل تاکتیک‌های آزارگر، نه اشکال در قربانی.

«ما می‌توانیم حس کسالت، سرخوردگی و ترس را در آن‌ها ایجاد کنیم... آن‌ها هیچ آزادی عملی ندارند و هر کاری که بخواهند انجام دهند یا حرفی که بزنند باید مورد تأیید ما باشد... نتیجه این اقدامات، حس ناتوانی کامل است. قدرت همه در اختیار ماست و هیچ قدرتی برای آن‌ها وجود ندارد
آزمایش زندان استنفورد (Zimbardo, 2007)

                            

در آزمایش زندان استنفورد، دانشجویان سالم به صورت تصادفی در نقش زندان‌بان یا زندانی قرار گرفتند. زندان‌بان‌ها بدون استفاده از خشونت، به صورت روانی تسلط پیدا کردند، هویت زندانیان را از بین بردند، شرایط تحقیرآمیز ایجاد کردند و وضعیت روانی‌شان را تغییر دادند. پیش از پایان آزمایش، یک شرکت‌کننده اعلام کرد می‌خواهد خارج شود، اما واکنش سایر زندانیان باعث شد او بگوید: «نمی‌توانم بروم، نمی‌خواهم دیگران فکر کنند زندانی بدی هستم». این واکنش‌ها نشان‌دهنده اثر اجبار روانی حتی بدون خشونت فیزیکی است. اگر شست‌وشوی مغزی می‌تواند یک دانشجوی ممتاز استنفورد را در سه روز به «زندانی بد» تبدیل کند، تأثیر بلندمدت کنترل قهری بر افرادی که سال‌ها تحت سلطه بوده و یا در چنین محیط‌هایی رشد کرده‌اند چیست؟

 

در خشونت خانگی نیز دینامیک مشابهی وجود دارد. آزارگران تنها از قوانین یا تهدیدها استفاده نمی‌کنند؛ بلکه قربانی را وادار می‌سازند خودش، روابطش و گزینه‌هایش را طور دیگری ببیند. با گذشت زمان، خودمختاری فرسوده، هویت بازسازی و تسلیم شدن، نهادی می‌شود. موضوع صرفاً ناتوانی در ترک نیست؛ بلکه قربانی طوری شرطی می‌شود که باور می‌کند چیزی برای ترک کردن وجود ندارد.

کنترل قهری خودِ دلبستگی را بازسازی می‌کند و نیاز اساسی انسان را به ابزاری برای به دام انداختن تبدیل می‌کند. طبق نظریه بالبی، ما برای کسب امنیت مخصوصاً در دوران اضطراب، دلبستگی‌های عاطفی شکل می‌دهیم. آزارگران با تقویت متناوب یعنی ایجاد تناوب میان محبت و تنبیه، سردرگمی و وابستگی روانی به وجود می‌آورند. این روند تدریجی باعث فرسایش استقلال و تغییر ادراک می‌شود. قربانیان معمولاً نوعی وابستگی آسیب‌زا توسعه می‌دهند؛ پیوند پارادوکسیکالی که تهدید و لحظات اندک آرامش موجب تقویت وفاداری احساسی به آزارگر می‌شود. قربانی دائماً در انتظار تأیید یا لحظه‌ای آرامش یا بازگشت محبت، وابسته می‌ماند.

وابستگی آسیب‌زا با شرطی‌سازی اجتماعی تقویت می‌شود. نقش‌های جنسیتی که فداکاری زنانه، کار احساسی و وابستگی را ارزشمند می‌کنند، باعث می‌شوند زنان مقاومت را عشق تلقی کنند. این هنجارها آسیب را بهتر توجیه‌پذیر می‌سازند، مخصوصاً زمانی که پدرسالاری استقلال را بی‌ارزش کرده و اقتدار مردانه را طبیعی جلوه می‌دهد. آزارگر با کنترل، ایزوله‌سازی و گَسلایتینگ، نوعی امنیت کاذب در تسلیم ایجاد می‌کند؛ یعنی اگر عشق به معنای خدمت و فرمانبری باشد، سلطه و استفاده از من نیز غیرقابل ایراد می‌شود، پس چرا نباید دوستش داشته باشم؟

علاوه بر شرطی‌سازی روانی، پدرسالاری وابستگی آسیب‌زا را با موانع ساختاری برای ترک رابطه تقویت می‌کند. وابستگی مالی مهم‌ترین عامل است، زنانی که به لحاظ مالی وابسته‌اند گزینه‌های محدودی برای زنده ماندن مستقل دارند. نابرابری درآمد، تفکیک شغلی و بی‌ارزش بودن کار مراقبتی شرایطی را ایجاد می‌کند که زنان را گرفتار نگه می‌دارد. ناامنی اقتصادی موجب می‌شود آزارگر تنها منبع بقای عاطفی و مادی باشد و ترک را دشوارتر کند.

ایجاد وابستگی آسیب‌زا روندی فعال و عمدی توسط آزارگران است. آن‌ها با الگوهای حساب‌شده سوءرفتار و تقویت متناوب، قربانی را به وضعیت اسارت روانی شرطی می‌کنند. کنترل قهری یک سیستم پایدار سلطه است که استقلال را کاهش داده، واقعیت را تحریف کرده و وابستگی را ایجاد می‌کند، طوری که پیوند اغلب غیرقابل گسست می‌شود.

آزارگران به‌طور استراتژیک وابستگی را با جداسازی قربانی از منابع حمایتی—خانواده، دوستان، استقلال مالی—مهندسی می‌کنند. این ایزوله سازی وابستگی عاطفی و نهادی را دوچندان کرده و فرار را نه‌فقط دشوار که غیرقابل تصور می‌سازد.

پروسه وابستگی آسیب‌زا همچنین شامل دستکاری هویت و خودادراکی قربانی است. آزارگر قربانی را تحقیر کرده و خود را تنها منبع تأیید و حفاظت جلوه می‌دهد. این پارادوکس—آزارگر به عنوان عامل درد و منبع حمایت—نوعی ناسازگاری شناختی ایجاد می‌کند که قربانی آن را با تعمیق وابستگی حل می‌کند، نه با مقاومت. نهایتاً قربانی واقعیت ساخته آزارگر را درونی کرده و خود را بی‌ارزش، عاجز از ترک یا مسئول رنج خود می‌داند.

وابستگی آسیب‌زا فقط پیامد روانی آزار نیست؛ بلکه استراتژی عمدی کنترل قهری است که برای ایجاد تبعیت، وابستگی و دلبستگی مخدوش طراحی شده است. شناخت نقش فعال آزارگر در ایجاد وابستگی آسیب‌زا برای تدوین مداخلات درمانی و توان‌بخشی حیاتی است.

پس چرا هنوز دوستش دارم؟
زیرا کنترل قهری فقط رفتار را تحت سلطه نمی‌گیرد؛ بلکه برداشت و ریشه پیوند عاطفی را استعمار می‌کند. آنچه عشق به نظر می‌رسد، اغلب بقایای سیستمی است که بقاء را با صمیمیت مخدوش کرده است. آزارگر نه‌فقط رابطه، بلکه شرایط دریافت محبت، امنیت و ارزش را متناوب و استراتژیک کنترل می‌کند. این دستکاری میل مغز به ارتباط را بهره‌برداری می‌کند و ضمن تهدید وابستگی را تشدید، و با ایزوله‌سازی، آزارگر به تنها منبع آرامش تبدیل می‌شود. در چنین شرایطی، «عشق» نه احساس آزاد، بلکه واکنش شرطی تحت فشار ساختاری است.

وابستگی آسیب‌زا شکست در تشخیص آسیب نیست؛ بلکه نتیجه عمدی سوءاستفاده روانی، شرطی‌سازی جنسیتی و بی‌توجهی ساختاری است. اگر نهادها کنترل قهری را به عنوان سردرگمی یا انتخاب تلقی کنند، منطق آزارگر را تقویت می‌کنند. برای درمان وابستگی آسیب‌زا ابتدا باید توهم مراقبت را از سلطه جدا کنیم. این کار هم درمانی است، هم فرهنگی و هم سیاسی—و با نام‌گذاری صحیح کنترل قهری شروع می‌شود: نه شکست عشق، بلکه تخریب عمدی استقلال برای وابسته‌کردن نه زخم‌کردن.

بر مبنای پژوهش‌ها و نظریه‌های نوین، مغز افرادی که در محیط‌های دایمی تهدید و بقا قرار گرفته‌اند، درگیر چرخه‌ای پیچیده از پاسخ‌های عصبی و روان‌شناختی می‌شود. این چرخه معمولا شامل تجربه مکرر شدت‌های مختلف درد و رنج عاطفی است که مغز، حتی زمانی که شدت عذاب کاهش می‌یابد (مثلاً از ۱۰۰ به ۶۰)، آن مرحله کاهشی را به عنوان «امنیت نسبی» یا «آسایش» درک می‌کند. این پدیده ناشی از دلبستگی‌های آسیب‌زا است.

در چنین شرایطی، مغز میان ترس شدید و لحظات اندک آرامش، نوعی چرخه نوسانی ایجاد می‌کند (Midha, 2023; PsyClarity, 2025). در دوره‌های عذاب، سطح هورمون استرس کورتیزول بالا می‌رود و در لحظات «محبت یا آرامش» سیستم پاداش مغز با آزادسازی دوپامین فعال می‌شود. این چرخه تحریک‌کننده نوعی وابستگی عصبی شبیه مصرف مواد مخدر به وجود می‌آورد، که مغز به دنبال بازتولید تحمل آن لحظات آرامش است و این موجب تداوم چرخه می‌شود (The Swaddle, 2023).

از دیدگاه علوم اعصاب، ساختارهای مغزی شامل آمیگدالا، هیپوکامپ و قشر پیش‌پیشانی در این فرآیند نقش دارند (Pressler, 2024):

آمیگدالا به عنوان مرکز ترس و هشدار، هنگام مواجهه با تهدید مکرر فعال و حتی بیش‌فعال شده و باعث هیپر واکنش هیجانی و اضطراب مزمن می‌شود.

هیپوکامپ که مسئول حافظه و تمایز بین گذشته و حال است، در مواجهه با استرس‌های طولانی ممکن است کوچک شود و باعث ایجاد خاطرات قطعه‌قطعه و فلش‌بک‌های ناخواسته شود.

قشر پیش‌پیشانی که وظیفه کنترل هیجانات و تصمیم‌گیری منطقی را دارد، در این حالت ضعیف شده و فرد توانایی قضاوت درست و مقاومت در برابر چرخه را از دست می‌دهد.

این نوسان بین ترس و احساس امنیت ناقص و کاذب، منجر به سردرگمی ادراکی و شرطی شدن مغز به یک حالت پیچیده دلبستگی آسیب‌زا می‌شود (Lynch et al., 2025; Kearney et al., 2022). مغز قربانیان این چرخه یاد می‌گیرد که «آرامش» یعنی کاهش موقتی تهدید، حتی اگر این آرامش در بستر خشونت باشد. به همین دلیل ترک رابطه دشوار و گاهی غیرممکن به نظر می‌رسد، زیرا مغز در تلاش برای حفظ امنیت و بقا است (PsyClarity, 2025; The Swaddle, 2023).

همچنین، این چرخه باعث تغییرات فیزیولوژیک شده که سلامت جسمی و روانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ مانند درد مزمن، اختلالات خواب، اضطراب، افسردگی و PTSD (Pressler, 2024; MyMind, 2025). عدم درک درست شرایط امنیت و ناتوانی در تفکیک تهدید واقعی از کاذب موجب می‌شود افراد همچنان در این چرخه باقی بمانند.

در نهایت، پیچیدگی این فرآیند مستلزم مداخلات روان‌درمانی تخصصی است که بتواند حس درونی کنترل، ثبات و امنیت واقعی را در فرد بازسازی کند و مغز را از این چرخه مخرب خارج سازد (Van Der Kolk, 2014; Bloom and Farragher, 2013).

 

رفرنس‌های کلیدی:

  • https://www.psychologytoday.com/us/blog/psychology-in-the-courtroom/202509/why-do-i-still-love-him-after-the-abuse
  • PsyClarityHealth. The Psychology of Trauma Bonding. 2025.
  • Midha, The Swaddle, 2023. Trauma Bonding: The emotional and neurochemical cycle.
  • Lynch et al., The sense of safety theoretical framework, 2025.
  • Pressler, J.A., Neurological Changes in Trauma Bonding, 2024.
  • MyMind, Unresolved Trauma and Perception, 2025.
  • Van Der Kolk, Bessel, The Body Keeps the Score, 2014.
  • Bloom and Farragher, Restoring Safety in Trauma Care, 2013.
  • Kearney et al., Brain-body disconnect in Trauma, 2022.